علمـــــدار

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

علمـــــدار

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

علمـــــدار

✜✘✜جـــانم ◥فــــدای◣ سیـــــ[♥]ــــد علــــــی ♥●•٠·˙ ✜✘✜

آخرین مطالب
پیوندها

خوابی که نصفه می ماند حرف هایش...

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۵ ب.ظ

 هر شب خواب میبینم
بربلندای آسمان خراشی در یک کوهستان سرد ایستاده ام
و تو آن پایین ، با همان رزم جامه سبزت...با پوتین هایی خاک گرفته...و با چشمان قاب گرفته ات در آبی مطلق به من می نگری
باران می بارد...
..
کمی ترس ...کمی انتظار....درچشمانت بیداد می کند....
ترس؟....در چشمان تو.....؟؟؟؟.... بیگانه است سید.......!!!
این ترس و انتظار چشمان من است که درباران چشمانت منعکس شده ..
ترس از فاصله ای که بینمان متولد شده...و انتظاری کشنده تا فروریختن این دیوار فاصله...
این آسمان خراشی است که با دست های خود خشت های فاصله اش را چیده ام ...
و این فاصله را تا به اوج کشانده ام...
غافل از غم دوری ات...
هنوز باران می بارد......
سوز سرمای دوری ات به چشمانم می دود...میان ترس و انتظار...موج می زند...طغیانی بی انتها...
باران این بارهم آبروی اشکهایم را خریده است.......
تاب تحمل دوری ات را ندارم...از اوج تمام فاصله ها خودم را به فرود قطرات باران می سپارم.......
یک سقوط آزاد...
در میان سقوط...
بین تعلق آسمان و زمین...معلق بین فاصله و تو....تنها...
تنها باران است که وصالمان را جشن می گیرد......
از خواب پریدم...
و دوباره روح یخ زده ام به این دنیا.....در کنج خلوت یک اتاق خاموش پرتاب می شود...
این یک رویاست؟
یک کابوس شبانه؟...
و یا شاید یک خواب ساده...خوابی که نصفه می ماند حرف هایش...
نصفه می ماند رسیدن من به تو...به آرامش...
پنجره اتاقم را باز می کند...
بوی نم باران روحم را به پرواز در می آورد...
روی ایوان می نشینم و هم صدا با باران برای عروسک هایم لالایی میخوانم که تو می آیی..
صبر کن...
باران چه می گوید ؟
آری..تو مدت هاست آمده ای سید....
آمدن مال من است
صبر کن ..باید چادر ...کوله...کتانی ام را با خود بیاورم...
چتر چشمانت را برایم بگستران...
دل من راه آمدن در باران را یاد ندارد...
احتمال غرق شدنم زیاد است!
..
باران تمام شد...
مثل همیشه من و خیال تو زیر باران تر شده ایم....



دل نوشت :


وقتی نوشته هایم ، نقاشی هایم ، اتاقم ، تمام وجودم...

وقتی لحظه به لحظه زندگی ام رنگ تو را دارد سید ..

گمان کنم این اوج شیدایی است.....!


http://bayanbox.ir/view/5135281307792089449/photo-2015-10-09-06-31-31.jpg


پ.نوشت: اولین پرتره من ..قسم خورده بودم تا کشیدن پرتره رو یاد بگیرم اولین چهره ، چهره ی آقا سید مرتضی آوینی باشه : )


دعام کنید همسنگرا این روز ها به شدت محتاج دعاتونم

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۷
سفیـــر نـــور

نظرات  (۶)

۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۴۵ امین جوانشیر
خدا قوت
از پرتره تون خوشم اومد
یه سوال برام پیش اومده:
چرا اینقدر به شهید آوینی ارادت دارید؟!!!
پاسخ:
ممنون 
:)

+
چی بگم .....اقا سید مرتضی است دیگر....
۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۱ ღ*•.¸بــــــــے قــــرار¸.•*´ღ
سلام
متن زیبایی بود
ان شاالله که همیشه موفق باشید
چقدر زیباست
:)
پاسخ:
ممنونم همسنگر
۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۲:۵۶ زائر بارانی
سلام.
زیبا بود...
شهادت روزیتان
التماس دعا
سلام
خوشحالم از این که به استاد من (شهید مرتضی آوینی) ارادت دارید....
به شما می تونم بگم...
سلام همکلاسی...:)
پاسخ:
سلام 
الحمدالله :) 
ما اگه آقا سید مرتضی نباشن که دیگه هیچ هستیم 
۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۳۲ سروش آسمانی
سلام.
بنده که قریب 15 ساله عاشق سید شده ام.درست از اوایل دبیرستان. و چه لحظات زیبا و ناب عاشقانه ای با کلمات سید و مخصوصا با گفتارهای جادویی ایشان در برنامه های روایت فتح داشته ام. هرچند اگر بعدها نمی شنیدم که آسد مرتضی چند سال بعد از شهادتشان، با جسم مادی شان به سر قرار با یکی از دوستان هم رزمشان رفته بودند، باز هم ارادتی خاص و برتر دیگر شهدا و روشنفکران واقعی به جنابشان داشته و دارم.
الحمدلله همه کتابهای سید بجز آخری(انفطار صورت، فکر کنم درباره روشهای هنری برخی رشته های هنری هست) را خوانده ام.
1سوال : این لیوانی که عکس سید بر روی آن نقش بسته را از کجا گرفتید؟ (بی نهایت زیباست.اگر بشه میخوام چندتاش رو بخرم)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">