باید عاشق بود
باید عاشق بود تا فهمید غربت یاران غریب را...
برای درک این عاشقی چشمانت را به پنجره های اتاق کاوه گره بزن....
برای شروع این عاشقانه تمام دلت را در مقتل بروجردی ، زمین بزن...
نفس های تو آمیخته شده با نفس های بروجردی...
تو پرنده غریب غربت غرب شده ای و بال هایت را از شهدا به امانت گرفته ای ...
بار امانتی که باید تا لحظه شیرین وصال شهادتـــ آن را به دوش بکشی...
یادت باشد قلب بروجردی را رها مکن... تمام راز این سفر را در چشمانش جستجو کن...
قلب بروجردی با تپش های قلب تو می تپد ....
مبارکت باشد این عاشقانه ای دل : ( ...
دلتنگی نوشتـــــ :
ببار ای بـــــارون ببار...
با دلم گریه کن خون ببار....
در شب تیره چون زلف یار....
بهر لیلی چو مجنون ببار ....
ای بــــــارون..