علمـــــدار

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

علمـــــدار

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

علمـــــدار

✜✘✜جـــانم ◥فــــدای◣ سیـــــ[♥]ــــد علــــــی ♥●•٠·˙ ✜✘✜

آخرین مطالب
پیوندها

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

...

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ

...

...

این سه نقطه ها..حکایت بی قراری من است...

 چقدر از تو فاصله گرفته ام...

چقدر خاطره های بدون تکرار شده ای برایم...

 چقدر دنیای بدون تو سرد است... سرد... ...

گاهی درد این سرما به مغز استخوان هایم میرسد...باور داری؟!

مدتهاست سر این سه  نقطه ها گیر میکنم...

نقطه های دلتنگی ام بیشمار شده اند...

انگار...

چرا تـــــو هستی و من گم شده ام...؟


http://www.aviny.com/Occasion/Enghelab_Jang/Aviny/88/aviny2_88.jpg
دل نوشتــــــــ :

دعایم کنید..تنها به قصد شهادتــــــ



۳۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۰۲
سفیـــر نـــور

«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ»....

در عملیات آزادسازی بازی دراز..

هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند ..

در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت :

« پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟

چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟

 محسن سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد...

صدایش در فضا پیچید که می گفت :

«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ»...

بچه ها با او شروع به خواندن کردند...

 در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند....

در پایان عملیات آزادسازی بازی دراز از ناحیه فک مجروح شد...

موقع عمل جراحی ، اجازه نداد که او را بی هوش کنند....

می گفت : « من هرچه بیشتر درد می کشم ، بیشتر لذت می برم حس می کنم از این طریق به خدا نزدیک می شوم»

....

آری حق با تو بود حاج محسن وزوایی و به قول سید شهیدان اهل قلم ، ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم… غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند...

و تو اهل درد بودی ...

...

حاج محسن ، طنین صدایت و رعد نگاهت از سال 61 در جای جای بازی دراز در گوشم فریاد میکند...

و من ایستاده ام در نقطه ای از تاریخ بشریت...

در انتهای آسمان خستگی...

به ردپای رفته ات مینگرم....

ردپایی که می رسد به قبله گل سرخ....به انتهای بندگی..به اوج بی ترانگی...

و تو در انتهای آسمان بازی دراز به من مینگری..

اما چشمانت را مه زمان گرفته....

و تو خوب می دانی... که هنوز هم نمی دانم انتهای نگاهت به کجا میرسد !

نگاهی که برایم حکایت میکند از عاشورای بازی دراز....

از گیلانغرب...

از سرپلذهاب...

از خاکی که قدم به قدم عطر چشمانت را نفس می کشد....

و باید فقط عاشق باشی تا معنی واقعی فریاد رو به آسمان محسن وزوایی را با تمام وجود خود بفهمی...

گوش دل بسپار به خاک بازی دراز...

صدای نفس هایش را می شنوی؟!

«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ»....

 

 http://www.fetyan.ir/Films/89/08/Vezvayi/Shahid_Vezwaei_by_islamicwallpers%20%5BFetyan.net%5D.jpg

 



سفیر نور نوشت:

تمـــــام حرف مجنــــــون یک کلام است
نفس بی یاد لیــــلایم حــــرام استــــ....

۳۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۳
سفیـــر نـــور