خود عاشق پنداری !
عاشق شدن !
عاشق بودن !
به حرف نیست
به عمل است ...!
خدایا ...
مرا از ...
خود عاشق پنداری !
نجات بده ...
.
.
کِی قرار است ...
آدم شوم ، دیگر ...؟!
عاشق شدن !
عاشق بودن !
به حرف نیست
به عمل است ...!
خدایا ...
مرا از ...
خود عاشق پنداری !
نجات بده ...
.
.
کِی قرار است ...
آدم شوم ، دیگر ...؟!
+
پناهیان! یکی از بهترین های زمان ما...
دل نوشت:
8 اسفند ماه شهادت شهید حسین خرازی بود....
دلم تازه با این شهید آشنا شده:)
از اروند....بهمن 94...!
دلم با دل این شهید برخورد کرد...
حاج حسین نگاهت ملکوت!
قرارمان را در ملکوت بگذارم؟!
+عکس نوشت:
قاب عکس حاج حسین...هدیه از یکــــ دوست :)
+اسفند نوشت:
به راستی اسفند چه ماهی است...
آسمانی شدن حاج حسین...
حاج ابراهیم همت...
علی خلیلی و....
...
...
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
بعدااااا نوشت :
بوی عید میاد....عکس : دانشکده علوم دانشگاه فردوسی:)
خوشا به من که دست تو پرواز هدیه می کند
خوشا به تو که عاشقت صدبار گریه می کند
خوشا که قامتم رسد به میوه خیال تــــــــــو
رسیده ای ، نچینمت ، منم حریف کال تو....
منم حریفــــــ کال تـــــــو....
چند روزی این دل خاک گرفته مهمان شهدا شد!
رفت تا نفسی تازه کند در هوای بی هوای اروند.....
اما امروز...
برگشته ای دل !
میان تمام روزمره گی ها !میان درس و کتاب و دانشگاه!
برگشته ای به شهربازی دنیا!
اگر تا به امروز فقط یک دل بوده ای ! امروز علمدار شده ای دل بی تابم!
قرار است علمدار نگاه شهدا باشی !
علمدار قول و قراری که اشکهایت با شلمچه بست ...
یادم باشــــــــــــــــــد که یادت نرود هوای اروند را......
روی خودم تم دین و بندگی نصب کرده ام !
اما سیستم عامل زندگی ام هنوز همان هوی و هوس است..!
شعر نوشت:
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای؟!
من در میان جمع و دلم جای دیگرست..
+
@seyyed morteza aviny
شبی بیا به خواب من ، بیا ، دلم گرفته است....!
آقا سید دلم برات تنگ شده....!
دلگیرم از این در جا زدن هایم
هرچه می گذرد
تنها دیــــــــر تر می شود!
برای وفای به عهــــــــــــد!
+دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست!
+بعدا نوشت:
عجیب دلم برای شهادت این شیخ بزرگ گرفت.....
به قول آقاسید مرتضی :
حلقوم ها را میتوان برید ، فریاد ها را هرگز!
فریادی که از حلقوم بریده بر می آید جاودانه می ماند.
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه المرضیه فادخلی فی عبادی ودخلی جنتی / فجر 30
درست لحظه دشوار انتهای خودتــــــــــــــــــــ
بدان تازه رسیدی به ابتدای خـــــــــــــــــــــــدا
دلتنگ شهدا نوشت:
مجنون اگرچه چندیست دست از طلب کشیده ...
لطفا به او بگویید لیلـــــــــــــــا ادامه دارد...........
+
دلتنگ هوای دوکوهه ام...: (
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم
أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَــــنَ اللَّهُ قُلُوبَهُــــمْ لِلتَّقْـــوَی
آنها کســـانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.
حجــــرات آیه 3
* * * * * * * * * * *
قلبت را تربیت کـــن ...
بــــرای امتحـــانِ تقــــوا ...
تا خــــدا جــــــدایش کند برای خـــــــودش ...
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى
هویزه را به شهید علم الهدی می شناسنــــد....
هویزه را به شهدای دانشجو می شناسند....
هویزه به نام دختران سرزمینی گره خورده که در خاک فرورفتند ، آن سان که تنها گوشه چادرهایشان از خاکــــ بیرون ماند...
هویزه شهر پروانه های سوخته است...هویزه کربلاست!
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ...
به هویزه که رسیدی.....کفش های دلت را دربیاور
به دلتـــ بگو طواف کند کربلای هویزه را...
چه میکنم؟!دستــ به دامن کلمات شده ام که هویزه را باز گویم/؟!
نمی شود...بگذار حسین (ع) برایت روایت کند هویزه را!
هویزه کربلاستــــ..
و علم الهدی و یارانش، شهدای کربلا...
...
راه دور نرو رفیق...
هویزه کربلاست ،
اما دانشگاه تو هم آغشته به نفس های علم الهدی ست....
پرنورترین ستاره هویزه را به نظاره بنشین در این میدان ..
...
دانشگاه تو هویزه است...راحت تر بگویم....کربلاست!
و سید حسین به نظاره نشسته است نبرد جنگ نرم تو را ...!
چشمان دلت را به آبی چشمان علم الهدی گره بزن!
سید حسین تمام راه را با تو همرا ه است..
..
گاهی سر در سرداب تنهایی سید حسین ببر و خلوت کن در آرامش محض او...
.....
به آسمان نگاه کن...
صدای سید حسین را می شنوی؟!هنـــوز سوره حشر می خواند و ایات مربوط به شهادت را تفسیر می کند...
برای جهاد آماده شده ای؟
.......
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى
کفش هایت را دربیاور
به قلب سید حسین رسیده ای...
..
مبارکت باشد این عاشقانه.....
دلتنگـــــ چشمانتـــــ شده ام سید......
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ»....
در عملیات آزادسازی بازی دراز..
هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند ..
در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت :
« پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟
چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟
محسن سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد...
صدایش در فضا پیچید که می گفت :
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ»...
بچه ها با او شروع به خواندن کردند...
در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند....
در پایان عملیات آزادسازی بازی دراز از ناحیه فک مجروح شد...
موقع عمل جراحی ، اجازه نداد که او را بی هوش کنند....
می گفت : « من هرچه بیشتر درد می کشم ، بیشتر لذت می برم حس می کنم از این طریق به خدا نزدیک می شوم»
....
آری حق با تو بود حاج محسن وزوایی و به قول سید شهیدان اهل قلم ، ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم… غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند...
و تو اهل درد بودی ...
...
حاج محسن ، طنین صدایت و رعد نگاهت از سال 61 در جای جای بازی دراز در گوشم فریاد میکند...
و من ایستاده ام در نقطه ای از تاریخ بشریت...
در انتهای آسمان خستگی...
به ردپای رفته ات مینگرم....
ردپایی که می رسد به قبله گل سرخ....به انتهای بندگی..به اوج بی ترانگی...
و تو در انتهای آسمان بازی دراز به من مینگری..
اما چشمانت را مه زمان گرفته....
و تو خوب می دانی... که هنوز هم نمی دانم انتهای نگاهت به کجا میرسد !
نگاهی که برایم حکایت میکند از عاشورای بازی دراز....
از گیلانغرب...
از سرپلذهاب...
از خاکی که قدم به قدم عطر چشمانت را نفس می کشد....
و باید فقط عاشق باشی تا معنی واقعی فریاد رو به آسمان محسن وزوایی را با تمام وجود خود بفهمی...
گوش دل بسپار به خاک بازی دراز...
صدای نفس هایش را می شنوی؟!
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ»....
باید عاشق بود تا فهمید غربت یاران غریب را...
برای درک این عاشقی چشمانت را به پنجره های اتاق کاوه گره بزن....
برای شروع این عاشقانه تمام دلت را در مقتل بروجردی ، زمین بزن...
نفس های تو آمیخته شده با نفس های بروجردی...
تو پرنده غریب غربت غرب شده ای و بال هایت را از شهدا به امانت گرفته ای ...
بار امانتی که باید تا لحظه شیرین وصال شهادتـــ آن را به دوش بکشی...
یادت باشد قلب بروجردی را رها مکن... تمام راز این سفر را در چشمانش جستجو کن...
قلب بروجردی با تپش های قلب تو می تپد ....
مبارکت باشد این عاشقانه ای دل : ( ...